بسیاری از استراتژیهای سازمانی در کشور عملاً شکست میخورد و یا محدود به تابلو و یک ویترین میشود؛ نه بیشتر.
وقتی یک سازمان یا کسبوکار بزرگ میشود و به سمت تعالی حرکت میکند، عملاً دچار پیچیدگی بیشتری هم خواهد شد و فرهنگسازی برای هر فرآیند جدید نیز برای آن دشوارتر.
حالا به این پیچیدگی، دستورالعمل و استانداردهای فراوان را هم اضافه کنیم که مدیران و کارکنان را بیش از هر زمان دیگر خسته و دلزده میکند و به آنان این احساس را میدهد که یک خانواده نیستند؛ بلکه یک ابزار که ملاک کارآیی آنها، فقط عدد و رقم و گزارشها و نمودارهای مدیرپسند و ممیز پسند است.
در خیلی پروژههای استراتژی رشد به راحتی، این آسیبها قابل مشاهده و درمان است؛ اما در اغلب موارد عزمی جدی برای آن وجود ندارد. چرا؟
دلایل بسیاری برای این آسیب وجود دارد که فقط یکی از آن دلایل، ساختارهای نادرست انسانی در بدنۀ سیستم است.
وقتی به جای ارزشآفرینی آدمها، تعداد سال سابقه یا مدرک تحصیلی معیاری برای بالا رفتن و پایین ماندن میشود، چگونه انتظار داریم سیستم به شکل مؤثر رشد کند و شایستگی مدیران و کارکنانش را توسعه دهد؟