چندین سال هست که از اهمیت رهبری در کسبوکار و سازمانها میخوانیم و میشنویم؛ اما هر بار که مطلب یا نکتهای رو در این خصوص میخونم، این سؤال برام پیش میاد که آیا هنوز مدیریت کردن به شکل درست و علمی در کشور ما جا افتاده است؟
شاید به جرأت بتونم بگم یکی از آسیبهایی که فضاهای ارتباطی و کاری کشور در سالهای اخیر بهش دچار شده، سردرگمی علمی و اجرایی بین واقعیات موجود در سازمانها و سیستمهای ایرانی و مفاهیم و دانشهای جدید دنیا در حوزه مدیریت و رهبری سیستمهاست.
ضمن اینکه ما نگاه سیستمی هم در مباحث مدیریت و رهبری کارکنان را هنوز تجربه نکردهایم.
نمیشود از رهبری سرمایههای انسانی سخن گفت؛ اما حقوق و دستمزد نیروی کار را میلیونها تومان از خط فقر رسمی پایین نگه داشت.
نمیشود از رهبری کارکنان دم زد؛ ولی شایستهسالاری و مهارت محوری جای خود را به رابطهبازی و مدرک محوری دهد.
نمیتوان رهبری را به عنوان یک دانش جدی در مدیریت سازمانها و کسبوکارها مد نظر داشت؛ اما بدون ملاحظات مهم، آن را اجرایی و حتی مطرح کرد.
به نظرم اگر مدیر سازمان یا کسبوکاری هستیم، در مواجه با مفاهیمی هم چون "رهبری" باید واقعبینانه، نگاه کنیم و دست به تحلیل و اقدامات بعد از آن بزنیم.
در غیر این صورت، هزینههایی به ما و کارکنان تحمیل خواهد شد که ضررهای آن را در ابعاد گستردهتر، بعدها تجربه میکنیم؛ ضررهایی که شاید جبران آن بسیار سخت و حتی ناممکن باشد؛ چرا که بسیاری از فرآیندها در سازمانها، نقطۀ بازگشتی ندارند.