کار فرهنگی کردن، ظرافتهای زیادی دارد.
در روزهای اخیر به اهمیت مورد غفلت قرار گرفتۀ کار فرهنگی بیشتر از هر زمان دیگر فکر میکنم.
به طور کلی برای فرهنگسازی، باید به محتوایی که میخواهیم ارائه کنیم، توجه داشته باشیم. نمیتونیم بدون داشتن یک محتوای ارزشمند، کار فرهنگی موفقی رو صورت بدیم.
نمونه کارهای فرهنگی تا دلتان بخواهد، قابل جستجو و مشاهده هست؛ اما کدام یک موفق بودند؟ اصلاً سنجش کار فرهنگی چطور امکانپذیره؟
موفقیت یک کار فرهنگی خوب به اعتقاد من، از همراهی مخاطب خودش رو نشون میده.
همراهی مخاطب زمانی شکل میگیرد که متناسب با محتویاتی که در ذهن اوست، برنامهریزی و تولید محتوا انجام دهیم. اگر خوراک ذهنی مخاطب را نشناسیم، چطور میخواهیم او را جذب کنیم؟
یک مثالی در این خصوص بزنم که سادهتر منظورم رو متوجه بشید: یک آگهی خاصی رو که یکی از عزیزان شما زیر لب زمزمه میکنه رو در نظر بگیرید؛ چی باعث شده که اون رو یادش نره و حتی تکرار کنه به عنوان یک آواز با خودش؟
قطعاً داره از این خوندن، لذت میبره. پس اینجا یک کار فرهنگی خیلی خوب شکل گرفته که نه تنها در ذهن مخاطب مونده که بارها و بارها تکرارشدنی هم هست.
بنابراین تجربههای کار فرهنگی وقتی به موفقیت میرسند که مخاطب رو با خودشون همراه داشته باشند.