الآن که دارم این سطور را مینویسم، چشمانم از شدت خستگی و کمخوابی دارد میسوزد.
چارهای نیست از این زندگی ماشینی و به اصطلاح توسعه یافته وقتی آرامشی برای یک خوابیدن ساده که نعمتی بزرگ از سمت خداست، نداری.
مگر میشود عادی زندگی کرد و روزمرگی طی کرد و آخرش هم عادی بمیری و یک خروار خاک روی ما بریزند و تمام؟
حداقل میدانم من چنین شخصیتی ندارم و شاید خیلی راحتتر بودم اگر میخواستم عادی زندگی کنم و هیچ دستاوردی از خودم بر جای نگذارم و یک روز هم بمیرم و خلاص شوم.
این روزها بیشتر به زندگی گذشته و زندگی پیش روی خودم فکر میکنم که کجا ایستادهام و به کجا میخواهم بروم.
سلام علیکم
طبق تجربه بدون خواب کافی کارهای فکری خوب پیش نمیره. حالا کارهای یدی شاید خوب پیش بره.